نقد و شناخت آرایی ها و منتقد و آذین بندی اندیشه ها قسمت دوم
نویسنده : مهرالدین مشید نویسنده : مهرالدین مشید

 

با وارد شدن نقد بحیث یک مضمون اساسی در حوزه های مختلف فرهنگی تمامی علوم و آگاهی های بشری در معرض دگرگونی قرار گرفت و تمامی علوم متذکره  چنان دچار تحول شد که هر کدام به شاخه های دیگری بحیث علوم مستقل تبارز کردند . دانشمندان با ارایه و بررسی  تیوری های گذشته و کشف تیوری  های جدید آگاهی بشری را در حوزه های گوناگون متحول گردانیدند و این روند هرچه سریعتر ادامه دارد . از همین رو نقد واحه یی است ، در شوره زار شناخت که منتقد وقایع تاریخی و رخداد های فرهنگی ، تاریخی ، ادبی و هنری را در جغرافیای معینی به بررسی میگیرد و به نیروی آگاهی خویش شوره زار سیاۀ  ناآگاهی ها را به واحۀ سبز آگاهی ها مبدل مینماید .

به گونۀ مثال با وارد شدن نقد در چوکات تیوری های جدید در حوزۀ ژورنالیزم ، رسانه های تصویری ، صوتی و چاپی وارد مرحلۀ جدیدی از تکامل خود شده و همزمان  به توسعۀ این ها در موازات پیشرفت فن آوری های اطلاعاتی  و رایانه ها خبرنگاران عرصه های یاد شده  با موج تازه یی از تبلیغات رسانه یی روبرو  گردیدند که در نتیجه ژونالیزم کلاسیک را به کلی دگرگون نموده و جای خویش را به ژورنالیزم نوین زیر نام "هرم معکوس" داد . با راه یافتن نقد در ژورنالیزم کلاسیک در واقع ژورنالیزم از نگاۀ مضمون سرنگون شده و بسیار چیز های زاید از متن خبر بیرون گردید و گزارش های خبری و سایر گزارش ها از نگاۀ مضمون و محتوا تغییر کرد . ژورنالیزم معاصر را تحت تاثیر تیوری های جدید به پیش کشاند و غنا بخشید . در گذشته ها تا زمان جنگ دوم جهانی وضعیت خبر نگاری و گزارشگری خیلی آشفته بوده خبرنگار به عوض آنکه مهمترین موضوع را در سرخط خبرجا داده و خبر را از مهمترین و داغتبرین قسمت خبر با رویداد آغاز می نمود ؛ عکس آن صورت میگرفت . "تیوری هرم معکوس" در واقع ژورنالیزم معاصر را از اساس دگرگون نمود و با وارد کردن ضربه به پیکرۀ  بیمار ژورنالیزم کلاسیک زمینه را برای ارتقای ژورنالیزم معاصر فراهم گردانید .  با وارد شدن انتقاد در حوزۀ تبلیغات رسانه یی بویژه بتلیغات رسانه یی هدف گذار در فضایی اشباع از آگاهی در دایرۀ  نقد ، تبادل افکار و گرایش های متفاوت که در شکل دهی افکار عامه نقش تعیین کننده و سازنده دارد  .

نحوۀ  تبلیغات به گونه های تصویری ، صوتی و چاپی نیز در معرض نقد قرار گرفتند که با گسترش آگاهی هایی در عرصۀ  ژورنالیزم تحقیقی ، تحلیلی و خبری نحوۀ کار رسانه های یاد شده را نیز متحول گردانید که حتا ژونالیزم زرد هم وارد فصل جدیدی گردید . با کشف  تیوری  های   جدید نقد ، تیوری های قبلی نقد خود بخود در معرض بازنگری قرار گرفته و دیدگاه های تازه را برای ایجاد تیوری های تازه میسر میگرداند .

به همین گونه با وارد شدن نقد در حوزۀ تاریخ ، تاریخ در بخش های مردم شناسی ، باستان شناسی ، انسان شناسی ، چامعه شناسی  ، گاه شناسی (کرونولوژی) ، علم تاریخ ، فلسفۀ تاریخ بحیث علوم مستقل تبارز نمود .  با جدا شدن تاریخ در شاخه های مختلف علوم تاریخ از دیدگاۀ علمی و فلسفی دچار تحول گردید . و اینکه آیا تاریخ علم است یا فلسفه ، این بحث تازه یی در بستر علم تاریخ است که شماری ها تاریخ را بنابر نیود دلایل کافی کیفی برای اثبات رویداد های تاریخی در نتیجۀ تنوع رخداد های تاریخی و عدم شباهت  رویداد قبلی و بعدی در بستر تحولات اجتماعی ، بحیث علم مثبت نپنداشته و مدعی اند که رویداد های تاریخ شکل کلی و عام را دارد که عمومی بودن و کلی بودن رخداد های تاریخی بیشتر نزدیک به فلسفه است (14)؛ زیرا کار فلسفه بحث روی قانونمندی های عام و کلی در هستی ، تاریخ و جامعه است . بنا براین دانشمندان پس از زدن نقبی از نقد اندرون علم تاریخ و ریشه یابی حوادث و جستجوی شباهت های رخداد های تاریخی و سره و ناسره کردن رویداد های تاریخی برای رهایی واقعیت های آن از چنبرۀ  مسخ و تحریف ، به نتیجه متذکره رسیده اند . نقد است که  حتی نقد را به نقد میگیرد و سر نخ  نه تنها وابستگی های مورخ  بلکه  منتقد تاریخ را نیز میگشاید .  بصورت صریح و آشکارا نکات و موضوعاتی را برملا میسازد که مورخ بنا بر تمایلات گروهی ، اعتقادی ، سلیقه یی ، وابستگی ها به نظام حاکم و یا به دلیل هراس از رژیم از گفتن آنها خود داری کرده ، یا اگر ذکری هم از وقایع به میان آورده است ، به شکل واقعی نه ؛ بلکه تحریف شده آنها را عنوان کرده است . این دریافت ها منتقد تاریخ را هم به نحوی تحریک میدارد تا  در نقد تاریخی خود به مفاهیم یاد شده توجه نماید .

بدون شک نقد تاریخی نیاز به کاوش های فراوان دردوره های پیش از عصر تاریخی و بعد از آن که متون تاریخی و آثارباستانی از زوایای تاریک زنده گی مردمان جهان در دوره های دور وحتا پیش از تاریخ پرده برداشته اند . چون اتکای مورخ بیشتر به آثار و متون است و از سویی هم   این ها در طول تاریخ به نحوی در معرض دستبرد و تاراج قرار داشته است و در کنار این  ازعوامل دیگری مانند حوادث طبیعی  و انسانی مانند زلزله ها ، آتش سوزی ها و تخریبات ارضی و جنگ های ویرانگر ،  عدم دستیابی  مورخ به اسناد درست ،  پنهان نگاهداشتن رویدادهایی ناساز گار با تمایل  ها  و سلیقه های مورخ ، نفوذ زمامداران بر مولفان و هراس مورخان  از نظام حاکم  و انگیزه های تاریخی وملی می توان یاد آورشد که مانع نوشتن تاریخ واقعی کشور ها گردد . آثار تاریخی ییکه خواه ناخواه تحت همچو شرایط بوجود آمده و اقتباس و اتکای مورخ بر این آثار خود به خود رویداد های تاریخ را پنهان نگاه میدارد . این ها دشواری هایی اند  که در  هر زمانی به نحوی نه تنها مولف  ؛ بلکه منتقد را نیز به  چالش میکشاند . تنها مولف و منتقد تاریخ  و  زبان نیست که به این گونه مشکلات دست و پنجه نرم مینمایند ؛ بلکه سایر مولفین و منتقدین به گونه یی با این گونه دشواری ها روبرو هستند که مولف و منتقد در طول زمانه ها از آن رهایی ندارد .

 

کار هر منتقد در عرصه یی که کار میکند ، متفاوت است . یک منتقد زبان ناگزیر است تا برای ثقه بودن نقد خود به لوح ها و کتیبه های بدست آمده در طول تاریخ ، آثار مختلف تاریخی ،  تحقیقات سایر زبان شناسان و سایر نظریه های علمی  و پژوهشی در حوزۀ زبان البته با اتکا به منابع موثق اکتفا نماید . یک منتقد زبان زمانی می تواند ضعف ها و  کمبودی های یک اثر زبان شناسی را به نقد بکشد که دست کم آگاهی هایی در مورد تحولات زبان از نگاۀ تاریخی داشته ، در مورد جایگاۀ زبان و تحولات آن در حوزه های گوناگون جغرافیایی از نگاۀ تاریخی فهم کامل داشته باشد . از سوی دیگر بیرابطه نخواهد بود که یک منتقد زبان علاوه بر آگاهی های یاد شده تا اندازه یی به اساسات  باستان شناسی و حتا خواندن خطوط باستانی برای تحلیل و شناخت بهتر زبان در بستر تحولات زبانی   نیز آگاهی داشته باشد . در کنار این ها از تیز هوشی خاصی بهره مند باشد تا بتواند از میان روایات فراوان تاریخی در مورد زبان و تحول آن ، بویژه فراز آن تا رفتن به  مقام زبان رسمی  و فرود آن تا افتادن به  زبان محلی  ، روایاتی را دریابد و کشف  نماید که بتواند به خوبی از فراز و نشیب تحول زبان پرده بردارد . به این ترتیب یک منتقد زبان نه تنها به آگاهی های تاریخی ، جغرافیایی ، انسانی ، فرهنگی و ادبی نیاز دارد ؛  بلکه چنان از مهارت های شناخت زبانی برخوردار باشد که با آگاهی از زبان های  کهن از عهدۀ سره و ناسره  کردن زبان ها در طول تاریخ ، تاثیر آنها بر یکدیگرو تحول ساختاری آنها ، بتواند از تحول ساختاری زبان مورد نظرش پرده برداشته و با تشخیص و تفکیک واژه های این زبان در کنار سایر زبان ها در جریان تاریخ به شناخت هویت واقعی آن دست یابد . منقد سایر عرصه ها به همین گونه با وجود آگاهی به موضوع  نقد ، باید به اساسا نقد و تیوری های لازم برای آن آگاهی داشته و به تمامی علوم  و آگاهی های  مربوط به آن دسترسی داشته باشد . تیوری های سایر  علوم موثر در" اثر" زیر نقد نه تنها تاثیر گذار است ؛ بلکه در کنار تیوری های اصلی حیثیت ممد و مکمل را برای منتقد دارد . این رابطه بدان معنا نیست که آگاهی عمومی پیرامون حوزه های مختلف علمی و فلسفی ، شخصی را برای انتقاد از هر مضمونی دست باز میدهد و هرگاه چنین شخصی  به نقد بپردازد ، نه تنها نقدش از اساسات نقد در آن ساحه بهره  مند نخواهد بود ؛ بلکه مضمون بیماری را خواهد ماند که سر تاپایش  پر از کاستی و عیب بوده که  برای خوانندۀ خود پیام رسایی نداشته و او را درجالۀ گمراهی هم خواهد افگند . چنین نقدی نه تنها برای صاحب اثر  رهگشا نخواهد بود ؛ بلکه او را در هالۀ ابهام نیز خواهد کشاند و او بالاخره خویش را در موجی از درستی ها و نادرستی های با قاعده و بی قاعده  دریابد که از عهدۀ  ارزیابی اثر خود هم بیرون نیاید . 

ناگفته پیدا است که تمامی علوم بشری با وجود تفاوت هاییکه از لحاظ تجارب کمی و کیفی با یکدیگر دارند ، در مجموع  داری شباهت هایی نیزهستند که به گونه یی بر پیوند ناگسستنی آنها میان را ارایه میدارند . نه تنها علوم اجتماعی که بیشتر بر تجارب کیفی استوار اند با یکدیگر رابطه هایی دارند ؛ بلکه این علوم به نحوی با علوم ساینسی نیز رابطه دارند که  پایگاۀ دقت و اثبات آنها تجارب کمی است . مثلی که تجارب کیفی و جۀ مشترک تمامی علوم اجتماعی و تجارب کمی وجوۀ مشترک علوم ساینسی هست ؛ به همین گونه تجارب در هر  دو عرصه ممد و مکمل یکدیگر هستند . بنا بر این علوم اجتماعی و علوم ساینسی بر یکدیگر تاثیر پذیر بوده و غنای  یکی سبب تکامل و پیشرفت دیگری میگردد . از سویی هم علوم یاد شده از لحاظ تجربه اندوزی بصورت جداناپذیر تابع  کیفی و کمی نبوده و در شماری موارد علوم اجتماعی بویژه تاریخ و  جامعه شناسی به تجاربی محک می خورند که نزدیک  به  کمی هستند . بصورت عموم این تفاوت ها و پیوند ها از رابطۀ ناگسستنی میان علوم مختلف  حکایت میدارد و هم دلیلی شده می تواند برای این که تمامی شناخت های بشری نسبی بوده و به سرحد مطلق نرسیده اند و نسبی بودن آنها خود برهان روشنی است ، برای اینکه منتقدان در عرصه های گوناگون علمی بصورت عموم به چالش هایی مواجه اند که در مجموع از یک چشمه آبیاری می شوند که در بالا اندکی به آنها اشاره گردید .

 

نقد و چالش ها در  بستر تحولات فکری بشر

 

نقد در عرصه های ادبی و شعری در زبان فارسی دری عمر درازی داشته و از سال های دوری بدین سو ادبا و شعرا به آن پرداخته اند . چنانکه شماری از محققین قدیمیترین نمونه های  نقد ادبی را در مقدمۀ  شاهنامهً ابومنصور ،   اشعار شهید بلخی ،  قصاید لامیهً عنصری و غضائیری ،   اشعار ناصر خسرو ،  "حدايق السحر فی دقائق الشعر" رشیدالدین وطواط  (15)،  همچنان  "جهار مقالۀ" نظامی عروضی (16)در میانه قرن ششم ،   کتاب "المعجم فی معائیر الاشعار العجم" شمس الدین محمد بن قیس رازی (17)در آغاز قرن هفتم ،  "قابوسنامۀ" کیکاوس بن سکندر(18)  در اوایل عهد سلجوقیان ،  "اساس الا قتباس" خواجه طوسی (19) ،  "لباب الاباب" عوفی (20)و "تذکرة الشعرا" دولتشاه سمرقندی به کنکاش گرفته و در آثار یاد شده نظر انسان به مفاهیمی بر می خورد که به گونه یی ادبا و شعرا یکدیگر را به نقد گرفته اند .

نقد، یکی از روش های مهم به منظور ارزیابی و سره و ناسره  کردن مفاهیم ،  پدیده ها و تراوش های مختلف ذهنی در روند  تولید و آفرینش های علمی ، فلسقی ، ادبی وهنری  است  .نقد در واقع روش  ارزیابی  یی است که برداشت و واکنش ذهن با توجه به دو سویۀ متفاوت با دید نقادانه در یک اثر شکل می گیرد (21)که در این شکل گیری فرهنگ نقد چون خود داری از حب و بغض ، یک جانبه نگری ، دوری از قطعی نگری و پیشداوری ، بررسی همه جانبه با توجه به جهات مثبت و منفی اثر ، برهم زدن هنجار های متعارف  و شناخته شده  و سنتی یعنی ارزشیابی و ارزش شکنی یا هنجار شکنی های اگاهانه ، آگاهی از  نظریه های تازه در حوزۀ نقد ،  پرهیز از برخورد عاطفی و سلیقه یی و... و فرهنگ نقد پذیری مانند پرهیز ازحساسیت های منفی ، ترک یک سویه نگری در مورد ناقد و اثر ، دقت و احترام به آرای دیگران ، تحمل آرای دیگران ولو خلاف بینش و سلیقۀ ناقد ، نترسی از نقد ، پذیرش اشتباه ، نوگرایی ، به نحوی بیزاری از قرائت های سنتی ، ترک رابطه ها و حفظ ضابطه ها و ...  به مثابۀ رویکردی سازنده در عرصۀ نقد پنداشته می شوند .

از آنجا که آگاهی بر فرضیه ها و مقوله های جدید نقد ، دانش کامل از ویژه گی  شکل گیرندۀ نقد در محور آن با نگاهی شالوده شکنانه ، دریافت های جدید از نقد با رویکردی مختلف و چیز های دیگری از این دست برای روشمند گردانیدن نقد لازم است . بنا براین یک منتقد زمانی میتواند از عهدۀ نقد یک اثر به خوبی بدر شود که نکات فوق را بصورت جدی رعایت  نماید .

باید توجه کرد که در بحث ظرفیت شناسی ، نقد به مثابۀ ظرفیت ارزشی پنداشته شده است  ؛ زیرا داشتن روحیۀ فرهنگ نقد پذیری از ظرفیت های ویژۀ داده های نقدی به شمار رفته است . برای دستیابی به این ظرفیت  ، در نظر گیری نکات بالا نقد را سر و سامان روشمندانه داده و در غیر این صورت نقد در زیر سندان برخورد فاقد معیاری ضجه کشیده و از شکل گیری سالم و روشمند بازمی ماند .

نقد تیغ برنده یی است که بدون هر گونه رو در بایستی واژه های بیمار را در درون اثر کاویده و با یافتن آنها بصورت فوری آنها را از میان برمیدارد . نقاد به مثابۀ تیغ زن ماهری  است که با شمشیر آخته و با زرنگی تمام سر کلمات ناسره را از تن واژه های سره بدور میزند . در حالیکه سازنده گی حریر زیبایی را ماند که به هر شکلی که آن به زمین افگنده شود ، مانند گلی از آوار خاک سر بر آورد .

نقد در ظاهر ویرانگری است و ویرانگری یی خیلی بی باکانه که نشاید به نرم زبانی ها بدامش آورد . در حالیکه سازنده گی خیلی دشوار است که تانی و تدبر را با داشتن برنامۀ مشخص می طلبد . به گونۀ مثال یک تعمیر بزرگ را می توان در ظرف چند روز محدود ویران کرد و در و دیوار و بویژه کنگره های آنرا به سرعت تمام به زمین فرو ریخت . در حالیکه ساختن اینها بخصوص کنگره ها  و رواق آن روز ها و ماه  ها را در کار دارد تا دستان ماهری به حرکت در آمده و با ظرافت تمام نقش های  تازه ییرا در رواق  و کنگره های آن به تصویر بکشد .

نقد سرزمین زمخت و کرختی است که با نرم خویی ها سر سازش نداشته و برای روییدن خار های مغیلان همنوایی دارد و کمتر با رویش گلها سازگار است ؛ زیرا زبان نقد خشن است و بیشتر با تند زبانی ها نه با نرم زبانیها سر سازش دارد . برخلاف زمین سازنده گی چنان هموار و آماده است که دل بی کینه اش با سعۀ صدر برای رویش هر گیاهی می تپد و نفس های خود را صادقانه نثار آن مینماید .

 

زبان نقد دشنۀ برنده یی را ماند که گویی تنها برای بریدن و فروریختن و از بدنه جدا کردن توانایی دارد و برای دوختن نه تنها میلی ندارد ؛ بلکه دشمن آشکار وصله کردن ها هم است ؛ بویژه وصله کردن هایی که  ناجور باشند . در حالیکه دشنۀ نقد با بریدن های پیهم به برش های گوناگون افزوده و به شمار پارچه های بیکار می افزاید . نه تنها برای پینه کردن حوصله ندارد ؛ بلکه وصله کاری در اصل  از دستش نمی آید . گرچه آراییدن ها  و آراستن ها را می نمایاند ؛ اما برای آراستن و آراییدن چندان بستر مخملینی نیست . در حالیکه بستر مخملین نه تنها با آراییدن ها ناسازگار نیست ؛ بلکه با آراستگی ها و پیراستگی ها همساز و همنوایی دارد. خوی برخاسته از طبیعت نرو او با پرخاشگری ها آشتی ناپذیر و با مسالمت جویی ها هم آویز است .

به گونۀ مثال یک نقاد در برابر یک اثر چه نظم و چه نثر خیلی بیرحمانه و سازش ناپذیر برخورد مینماید ؛ زیرا برخورد او با اثر یادشده بر معیار ها و موازین علمی  صورت میگیرد که ممکن نیست تا آن معیار ها را قربانی دلخوشی صاحب اثری گردانید . زمانیکه نقاد شعری را زیر ساطور نقد میگیرد و به سره و ناسره کردن آن می پردازد . او دیگر در مورد این فکر نمی کند  که شعر مورد نظرش به کدام شاعر ارتباط دارد و یا اینکه آن شاعر به چه قوم و قبیله و کشوری تعلق خاطر دارد . نقاد تنها به بافت ها و تصویر های شعری آن نگاه میکند و چنان خویش را در موجی از ایهام و تناسب غرق می یابد و بر تشبهات خیره میگردد که هر  گونه پروای این و آن را در ضمیرش می کشد  .  تنها به چگونگی بافت و ریخت و نحوۀ پردازش شعر پرداخته و بیشتر به نقاط ضعف ، نقص ، کوتاهی ها و نارسایی های واژه ها با توجه به ساختار آنها در بستر عروض وآهنگ فکر میکند تا به نقاط قوت آن و شاید که زیبایی ها و قوت آنرا نیز از نظر نیفگند ؛ اما این نبفگنی ها تمایل بیشتری به افگندن ناسره ها  از سرزمین شعر دارد تا باشد که شعر سچه تر و ناب تر از اعماق و بستر واژه ها سر بیرون نماید . در این شکی نیست که نقاد بیشتر به شکل و فورم شعر می اندیشد تا به محتوای آن ؛ زیرا توجه به ساخت و ترکیب واژه ها چنان او را به   پهلو های موسیقاری شعر می کشاند که حتی در بسیاری اوقات مشغلۀ ردیف و قافیه را در او کمرنگ مینمایاند . نقاد بیشتر بدنبال سبک رفته تا پردۀ  ابهام از سبک شاعر را بیرون بریزد . برای رسیدن به چنین شناختی او ناگزیر است که به استعاره ها ، سمبول ها و اسطور ها در شعر توجۀ مزید نموده و توانایی های شاعر را در عقب این های به جستجو  می گیرد تا ضعف و قوت شعری شاعر را برملا نماید . و دریابد که حافظه  ، تخیل و درک شاعر از چه ظرفیت هایی سرشار علمی و ظرافت ها و مهارت های هنری برخوردار است   ؛ زیرا نقاد در فورم و محتوای شعری شاعر چنان فرو میرود که به چیز های دست نیافتنی و شاعرانه یی دست می یابد که شاید برای شاعر هم شگفت آور  باشد . از سویی هم نقاد میداند که در هنگام سرودن شعر چه انقلابی در حافظۀ شاعر بوجود آمد و از چه ژرف و پهنایی برخوردار بوده و تیر های تخیل او تا کجا ها واقعیت های بیرون  و درون را درهم تنیده و هماهنگ گردانیده است. نقاد با توجه به هماهنگی حافظه و تخیل به میزان درک و آگاهی های شاعر پی برده و عمق دید علمی و هنری او را در می یابد .  

نقد هاونی را ماند که بدون هر گونه ترحم بر سر واژهای بیمار کوبیده و با سره و ناسره کردن آنها نویسنده را هشدار میدهد که هر گاه چنین نارسایی ها را بار دیگر در شعر و مضمون خود بصورت  تکرار به کار بندد . هر گاه شاعر و نویسنده به این نصایح نقاد گوش فرا ندهد ، با سطحی گرفتن دوبارۀ  همچو اشتباهات   نه تنها از محتوای ارزشی اثر می کاهد  ؛ بلکه مانع  هر نوع بالنده گی آن شده کار شاعر و نویسنده را در راستای پویایی های ادبی و هنری زیر سوال میبرد . بصورت قطع ادامۀ چنین روندی پی آمد های بدی را در قبال دارد که رکود ادبی و فرهنگی دیر پا را در یک کشور بر می تابد . 

گرچه این گونه نقد به نحوی سازنده است و اگر سازنده هم نیست صاحب اثر را دست کم به سوی سازنده گی هدایت مینماید .

نقد در عرصه های گوناگون سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی ، ادبی ، علمی ، فلسفی و هنری لحن مختلف دارد . در هر  کدام از حوزه های نامبرده نقد معنای خاص ، انتقاد رویکردی ویژه و منتقد موقف معینی پیدا نموده و با برخورد روشمندانه در شکل دهی اثر تاثیر گذار هستند و هر آنگاهی که موضوع نقد مطرح می گردد ، مفاهیم فوق در ذهن انسان تداعی می شوند ؛  اما منتقد در هر عرصه ییکه به نقد بپردازد ،  لحنش برای شکل گیری موضوع اثر متفاوت است . طوریکه لحن منتقد اجتماعی جدا از لحن منتقد سیاسی است و به همین گونه لحن منتقد ادبی ، هنری ، علمی ، فلسفی و اقتصادی جدا از یکدیگر هستند .  لحن هرکدام تا حدودی همخوانی با طبیعت موضوع اثر دارد و با وجود هنچار شکنی ها و هنجار آفرینی هایش از روش خاص و اساساتی  تبعیت مینمایند که از اصول های قبول شدۀ نقد برخوردار هستند  ؛ اما در کنار این منتقد هر حوزه باید از نگاۀ آگاهی های لازم  بر حوزۀ کار نقد خود مسلط باشد  . به گونۀ مثال یک منتقد اجتماعی باید با علوم تاریخی ،  جامعه شناسی ، انسان شناسی ، مردم شناسی ، روانشناسی و جغرافیایی حد اقل آشنایی های خاص اگر ندارد ، آشنایی کلی باید داشته  باشد . رسایی و پختگی یک نقد اجتماعی زمانی آشکار می گردد که منتقد هر چه بیشتر با علوم یاد شده دسترسی و ید طولا داشته باشد .

در هر حال منتقد در هر عرصه ییکه به نقد می پردازد ، عرصۀ مربوطه اش خواه و ناخواه بر روان او اثر افگنده و به نحوی فضای ذهن او را ناسره هایی پر میکند که منتقد را از سره سازی های ناب و شفاف باز میدارد . هر طوری که باشد مضمون مورد نقد به نوبت خود بر روان منتقد تاثیر گذار بوده و به گونه یی بر لحن نقد او تاثیر می افگند که از طبیعت آن مضمون بر می خیزد . یادهانی این مسأله بحث روانشناسی را در نقد به پیش میکشد تا منتقد را از افتادن در چالۀ گرایش ها و سلیقه های فکری ، گروهی و قومی برهاند . یک منتقد برای رهایی از وابستگی های ذلت بار در روند نقد باید ناگزیر از دراز راۀ روانشناختی یک جامعه عبور نماید .

با توجه به این رنگ پذیری های منتقد می توان گفت که نقاد اجتماعی طبعی سیال ، آرام و منطقی تر دارد که برخاسته از متن جامعه یی  است که در آن میزیید ، به همین گونه نقاد سیاسی طبعی  پرخاشگرانه و مقطعی به تعبیری گاهی آتش و گاهی آب را دارد که با طبعیت نظام سیاسی سازگار است . یک منتقد علمی ، فلسفی ، هنری و ادبی هم به هیم  گونه متاثر از طبعیت روانی مضمون مورد نقدش است و موفقیت و توانایی یک منتقد زمانی در اثرش به کرسی می نشیند که این کوه  و کتل های ناهموار را آگاهانه بپیماید  .

در کنار این منتقد از یک سلسله تاثیرات فکری بویژه روانی ، جغرافیایی ، تاریخی ، فرهنگی و در مجموع انسانی  متاثر است که مانند حلقه هایی بازدارنده بر حلقوم افکار او سایه می افگنند که کمتر منتقدی  جرئت رهایی رستن از این بند ها را دارد . این بند بریدن ها و قلاده شکنی ها در نقد است که از ویژه گی های دیدگاۀ هر منتقد پرده برداشته و جایگاۀ منتقد را در سکوی نقدش به خوبی تصویر مینماید . به گونۀ مثال هر دید نقادانه را در مورد شعر نمی توان با نگاۀ صاحب ، عمیق و تند رضا براهنی در کتاب " طلا در مس" قابل مقایسه دانست . آقای براهنی در این کتاب با زبان خاصی به نقد شعر فارسی دری و دری برآمده که نظیرش را کمتر در سایر آثار نقد شعری می توان دید . ذهن دراک و هوش تند او در هر برگی از این کتاب نهفته بوده و قدرت عصیانگرانۀ او را در نقد به نمایش میگذارد . او در این کتاب به نحوی شهکاری از نقد را به فرهنگ گرانسنگ فارسی دری و دری به ارمغان داده که هم ژرفنای شعر شعرای فارسی گو و محتوای پرغنای این زبان را ارایه داده است .

مرحوم براهنی با نگاهی بلند و تعمقی ژرف چنان بررسی های نقادانۀ خود را در " طلا در مس"  که گویا مس را زراندود کرده است  که گویا بر کنگره های مسی ( از لحاظ محتوا) اثر های مورد انتقادش در این کتاب ارزیابی های ناب و سچه ییرا از طلا آذین بسته است . او به مثابۀ باغبان ماهری عمل نموده که گویا با یک تکان میوه های زاید و نابکار را از درخت تنومندی  فرو ریخته است .

تکان باغبان و تکان نقاد هر دو گر چند متفاوت اند ، اما باز هم از مهارت هایی ویژه یی سیراب گردیده اند که وابسته به ساحۀ تجارب شان است . مهارت باغبان برخاسته از تجارب طولانی است که طی سال های دراز درخت ها را با خون دل پروریده و در هر  آبیاری ، تکانی جدیدی را به تجربه گرفته و درختی را به تجربۀ جدید نشانده است ؛ اما منتقد با سره و ناسره کردن واژه ها در قالب تصویر های گوناگون که به شکل استعاره ، سمبول و در اوج ها به اسطوره ها در یک اثر می درخشند ، با تکان های  حسابی و دقیقی زیر و رو نموده که از هر تکانی آموزش های تازه را برای تکانی دیگر فرا میگیرد . تجربۀ منتقد در واقع نتیجۀ منحصر به فرد این تکانهای طولانی است که در هر تکان از اثر چیزی آموخته  و از آن  بحیث راهکار بعدی خود برای تکانی تازه تر شتاب مینماید تا باشد که درهر تکان از اثر را از بار بیماری ، پردازش واژه یی و ضعف ساختاری با توجه به فرهنگ نقد و نقد پذیری برهاند .

مردان فرهیخته یی چون براهنی ها این تکان ها را بوجود آورده اند . از این تکان ها آموخته و با آمیزش هر تکان با تراوش های ذهنی مولف ، تکان تازه ییراایجاد نموده است و این تکانها را در اثر ماندگار خود انعکاس داده است . یک نقاد ادبی وهنری در زمان ارزیابی شعر شاعری بیشترین توجه را به محتوای درونی اثر نموده که به چه میزانی واقعیت های ذهنی و بیرونی در آن شکل هماهنگ را اختیار کرده است که با توجه به وزن ، آهنگ وموسیقاری آن بصورت زیبا ادا شده  باشند . این توانایی شاعر را به نمایش میگذارد که چه قدر ذهن او قدرت انتزاع را داشته و به چه حدی واقعیت های عینی جامعه را طوری که است ، به تصویر کشیده است که در بافت و ترکیب واژه ها نیروی تخیل شاعر را در موجی از گسترده گی واژه ها ، نیروی انقلابی حافظۀ او برای تجرید واژه ها فرا خوانده  و ظرفیت درک و توانایی های انتزاع ذهنی او را به نمایش می گذارد تا خواننده بتواند در گسترده گی وعمق استعاره ها ، سمبول ها ،  اسطوره ها و در جاذبۀ افسون انتزاعی واژه ها استعداد ، توانایی ، تجارب و مهارت شاعر را به خوبی درک نماید .

پختگی مفاهیم یاد شده به مثابۀ چراغ های روشن فرا راۀ منتقد می تابند و او را یاری میرسانند تا در زوایای تاریک ذهن شاعر راه پیدا کرده و ناشناخته هاییرا در اثر او کشف نماید که حتی گاهی هم در ذهن شاعر خطور نکرده بوده است  . از همین رو منتقد در هنگام ارزیابی اثر گاهی به چیز هایی دست می یابد که برای صاحب آن شگفت آور مینمایاند . این به گونه یی است که اکثر شعرا بر اوزان عروضی شعر خود زمانی متوجه میشوند که عروض شناسی پرده از بحر عروضی شعر او بر میدارد . به همین گونه نقد بکر، شفاف و سچه چنان استعار ها ، سمبول ها و اسطورهای یک اثر را با تصویر های شاعرانه اش به نمایش می گذارد و آنها را پرعظمت از باور های صاحب  اثر ارایه میدارد  که برای صاحب آن   باور کردنی نیست .

تنها ذهن دراک منتقد است ، از اشعۀ خورشید که شاعر آنرا به  سنان زیبایی تشبه کرده است ، برداشت دیگری نموده تا این تشبه را در ترازوی نقد افگنده و سره و ناسره نماید . آری دستان هنرمندانۀ هنر مند است که از یک مشت گچ "لبخند ژوکوند" را به تصویر کشیده و با این کار به مشتی از گچ بعد ابدیت ببخشد   منتقد است که با نقد کارا و اگاهانۀ خود بر ابدیت چنین اثری مهر تایید میگذارد . در این شکی نیست که شاعر ساعد معشوق را به بلور ، جاذبۀ سیال چشمان او را به آفتاب روشن ، ابروی او را به ماه و خال او را به ستاره تشبه میماید . گرچه شاعر امروز می کوشد تا حدودی از این تشبیهات دوری  جسته و تلاش میکند که استعاره های خویش را از متن جامعه گرفته و سمبول ها و اسطوره های خود را در متن زنده گی نشان بدهد ؛ اما منتقد است که این تشبیهات بکر ، ناب وشسته را در ترازوی نقد بریزد و با سره و ناسره کردن آنها هر چه بیشتر و برجسته تر تخیل جوشان  وشوریدۀ شاعر را به نمایش بگذارد که در شماری موارد این بلند نگری ها و بزرگ پروری های منتقد چنان اوج میگیرد که حتی تخیل شاعر را به  چالش گرفته  و چنان بزرگی هاییرا در اثر خود می یابد که در اصل تصورش را نمی کرد . منتقد است که با شوری عصیانگرانه بپا خاسته و با نقد خود چنان انقلابی را در یک اثر ادبی و هنری به راه می اندازد که شاعر هرگر در دایرۀ فکری خود چنین انقلابی را تصور نکرده بود .

آنچه گفتنی است، اینکه نه تنها منتقد شعر ؛ بلکه منتقدینکه در هر حوزه یی به نقد می پردازند ، از داشتن توانایی های یاد شده به نحوی بصورت خاص و عام برخوردار بوده و این توانایی ها را در فراز و فرود فکری خود به تجربه گرفته ، به دغدغه های فکری خود در زمینه پاسخی داده اند تا به سکو های فکری خارق العادۀ نقد تمکین نموده  اند .

در این میان آنچه مهم است ، اینکه هدف اصلی منتقد از نقد یک اثر ویرانگری آن نه ؛ بلکه  احیای دوبارۀ آن به سوی جاودانه شدن است ، البته به این دلیل که مبادا غبار های نارسایی افتاده در رخسار اثری سبب نابودی آن در گرداب  حوادث گردد ؛ اما بنا بر اینکه نقد لحنی تهاجمی  و به نحوی ماجرا جویانه دارد .  از همین رو تاثیرات ویرانگرانه را در ذهن تداعی میدارد  . در حالیکه در پشت هر ناسره ، سره یی ، در عقب هر براندازی ، نواندازی یی موج میزند  . با این تعبیر نقد راهگشا و رهبر بوده و رهنمود تازه ییرا با زبان نقد ارایه میدارد و به بهانۀ  اتهام وارد کردن ویرانگری بر دامان نقد نباید بر وجوۀ سازنده گی آن خط بطلان کشید ؛ زیرا نقاد دیوار های اصلی اثر را از بالا به زیر نمی افگند ؛ بلکه مانند نقاش چیره دستی عمل کرده ، کمی ها و کاستی های آنرا شناسایی کرده و شناخته ها را با سینۀ فراخ به صاحب اثر تقدیم میدارد و بعد از این بر صاحب اثر است که نه تنها برای رفع کمی ها و عیب های دیوار یاد شده بپردازد ، از این هم بیشتر با آفرینش نقش های تازه تر به دوباره سازی آن اقدام جدی نماید و به این ترتیب با  کاری خستگی ناپذیر تراوش های ذهنی خود را دوباره باز خوانی و باز آفرینی نماید .

هرگاه منتقد چشمان را پنهان و قلم را فرمان "هرچه خواهی بنویس" بدهد و قلم هم به فاش گویی بیاغازد .  در اینصورت نه تنها سر های سبزی از واژه ها را به  باد فنا بدهد و چنان در این فاش گویی بر خود غره شود که با مبالغه درنمایاندن زشتی ها و ناهنجاری های اثری از بیان زیبایی های آن چشم پوشی نماید . چنین نقدی را نمی توان نقد حسابی ، دقیق و قابل قبول دانست ؛ زیرا این نقد یک جانبه ، عجولانه ، ا حساساتی و فاقد دیدگاۀ منطقی بوده که از به کار بری اساسات نقد هم رنج خواهد برد و نمی توان محک شناخت خوبی برای سره و ناسره کردن اثری باشد . در حالیکه نقد دقیق ، علمی و برابر به موازین پذیرفته شدۀ نقد ، نقدی است که بصورت کل متوازن بوده و زشتی ها و زیبایی های اثری را با توجه به حریم مقدس و اصول فرهنگ نقد و نقد پذیری  واضح و روشن ارایه بدارد . در این صورت نقاد مکلف است تا قوت ها و ضعف های یک اثر را اول تشخیص و بعد مساویانه با توجه به شکل و ساختار و محتوا اعم از املایی و انشایی و صنایع لفظی و معنوی شامل علم بدیع و بیان بررسی نماید . 

نقد فنی وعلمی باید بر پایه های نقد معاصر استوار بوده و تحقق و تامل زیادی بهره مند باشد که در گذشته های دور چندان به آن پرداخته نشده است  . مفهوم  نقد حمله کردن به شخصیت شاعر ویا نویسنده  ، ستایش و یا نکوهش از او نیست ؛ بلکه اثبات درست و منطقی مسآله است که با دلایل مثبت و معقول سره وناسره را از هم جدا سازد .  معنای نقد جدا از فضل فروشی ، ابراز عقیده و سلیقۀ شخصی است یعنی پرخاشگری و کینه توزی را نمیتوان نقد نامید . ورنه منتقد به مثابۀ خفاشی خونخوار جلوه مینماید که بدور از هر نوع صمیمیت بجان نویسنده و شاعری می افتد . در حالیکه وظایف انتقاد آنست که انواع فنون ادبی را متوجه غایت و هدف واقعی آنهابسازد و نشان دهد که غزل چه باید باشد ویا غایتی که رثا و هجا باید داشته باشد چیست؟.

گذشته از آن انتقاد باید احتیاجات و مقتضیات فکری و ذوقی هر دوره را تعین کند وبه گویندگان و نویسندگان نشان بدهد که برای رفع آن حوایج و مقتضیات چه باید کرد؟ » ( 22)   با این تعبیر  نقد از هجو گویی و مدیحه سرایی تفاوت کلی دارد . همانطور که نادانی، غرور، استبداد وبی خبری منتقد به گونۀ آفتی بزرگ  کار نقد نویسی او را زیر سوال میبرد به همین گونه  حسد، تعصب وخود غرضی نیز امراض خطر ناکی اند که اگر منتقد به آنها توجه ننماید ، کار های نقدی اش را به زهر تبدیل میکند .

منتقد باید بدور از هر گونه ناباوری ها برای شاعر بقهماند که تنها شاعر زمان خود نبوده  ؛ بلکه شعرای زیادی اند که از داشتن فضیلت شعری برخوردار بوده و نسبت به نقد بینش گهر سنجانه دارند . منتقد با این دیدگاه به انتقاد پرداخته و قضاوت را به دست گردانندۀ روزگار بسپارد. بصورت قطع برای یک شاعر ناپذیرفتنی است که یک منتقدی به نقد اثر او به گونۀ بالا نگاه نماید و منتقد یکسره

گفتنی است که هر نقاد روش خاصی دارد که از روش شناخت آنان در مورد نقد ریشه گرفته است .  گاهی روش های ویژۀ ناقد برای نقد اثری بر خوانندۀ خود اثر می افگند که این اثر افگنی ها گاهی فهم خواننده را برای درک نفس بررسی های اثری به چالش می کشاند . منتقد خالی ذهن نمی تواند ، دعوای نقادی نماید . ذهن منتقد پر از آگاهی و سرشار از مفاهیمی باشد که زبان و قلمش را برای چرخاندن آسیاب سنگ نقد یاری برساند .

نقد سالم و هوشمندانه راه را برای تحرک  و توسعۀ بیشتر فرهنگی فراهم گردانیده و پیش زمینه ها را برای تسریع چنین روندی آماده میسازد . نقد علمی و اصولی بدون حب  و بغض علیرغم تند زبانی ها و ناعقب  نشینی های سازشکارانه راهگشا و ارزش  آفرین است . نقاد است که ارزش های تازه ییرا در یک  اثر ادبی کشف ، بازشناسی و نشانی مینماید . در روشنی نقاد سالم و عالمانه است که صاحب اثری ضعف ها قوت ها و زیبایی ها وزشتی های ساختاری و محتوایی اثر خویش را شناسایی می کند . با شناختن آنها اثر ناب تر و بی عیب تری تقدیم  جامعه مینماید و اثر جدید خود به خود راه را برای ایجاد اثر نابتری از نویسنده  ایجاد مینماید که در نتیجه تسلسل زنجیره یی تکامل فرهنگی را وانمود میسازد .

در این کتاب مخاطب مکیز مردان اند ؛ مردان بیرحم و به قول خودش مردانی خشن که با وجود آگاهی لگام ستم را بر جبین زنان زده .

زبان نقد در هر زمانی تحول پذیر بوده وبرای درک زیبایی ها و زشتی های شکلی یا ساختاری و محتوایی و درون ساختاری آثار گوناگون حتی به قاعده های دستوری جدید نیاز دارد ؛ زیرا ویژه گی  تحول پذیری آثار مختلف در موازات  کشف قوانین تازه اعم  از قواعد دستوری زبان و قوانین علمی بر روند نقد تاثیر  گذاشته و حتی خود نقد را وارد مرحلۀ تازه یی مینماید که می  توان عنوانش را "نقدی بر نقد" خواند و ساختار شکنی های بیرونی و درونی مضمون نقد را نیز در بر دارد . این روند نقد را در بستر تحولات ادبی وارد فصل جدیدی مینماید . 

برای درک مظاهر متون کهن ادبی و بویژه کشف مظاهر آنها و وفق دادن این مظاهر با زنده گی معاصر باید با نگاهی زیبا شناسانه و دستوری جدید رفت تا بتوان از سره و ناسره کردن بهتر آنان موفقانه تر بیرون بدر شد . برای رسیدن به دست کمی از این هدف اولتر از همه باید به مطالعۀ عمیق و گسترده در متون کهن پرداخت تابتوان پل ارتباطی میان ادبیات قدیم و معاصر را در یافت  و با بستن پل های جدید تاثیر گذاری های ادبیات کهن را بر برج و باروی ادبیات جدید پیدا کرد ؛ زیرا در جهان امرزو هیچ پدیدۀ مادی و معنوی را نمی توان بیرابطه به گذشتۀ آن به بحث گرفت و به زوایای پیدا و پنهان آن دست یافت  . آشکار است که هر حال ، گذشته یی دارد و هر آینده ،  حالی  دارد . بدون درک گذشته نمی توان برای شناخت حال راه یافت و بدون درک حال نمی توان به شناسایی آینده موفق گردید .  چشم پوشی از این ها  پشت پا زدن به اصالت های فرهنگی و ادبی را معنا میدهد که بی توجهی به این ها نه تنها راۀ نقد را بیراهه میکشاند ؛ بلکه جهات  ارزشی تمامی ارزش های تاریخی و ملی کشوری را هم زیر سوال میبرد  . 

از سویی هم نقد در صمن اینکه فن شریف است ؛  اما کمتر دوست داشتنی  است و به قول استاد واصف باختری (23) نصیحت است . نصیحت هم حرفی است برای گفتن که به معنای اندرز و پند به گونه یی پرده از راز خوبی ها و بدی ها برداشته و هر سخنرانی مخاطبش را برای نیکویی در گفتار ، رفتار و کردارش فرا می خواند . از همین رو  سخن گفتن هنر و  شنیدن آگاهی و علم تلقی شده است . آشکار است ،  آنانکه هنر سخن گفتن دارند ، بدون شک از نعمت سرشار آگاهی هم بهره مند هستند ؛ زیرا بدون  آگاهی سخن گفتن نشاید واگر سخنی بدون آگاهی گفته شود ، نه تنها هنری در آن در کار نیست ؛ بلکه شنیدن آن هم ضیاع وقت است . سخنی که از چشمۀ شفاف و زلال آگاهی سیراب گردد ، درکنار زیبایی های دیگرش بصورت واضح دلالت به تلقین نیکویی در گفتاربرای شنوندۀ خویش را نیز دارا است  و چه بسا ارجمند که این تلقین به نیکویی ها هدفش نیک نوشتن و به حسن  صورت از زشتی و زیبایی سخنی پرده برداشتن باشد . بویژه نصیحتی که نهایت استادانه و عالمانه است و نصیحت هم از قضای روزگار چندان خوش آیند نیست . بویژه آنگاه که مخاطبش نه شعرا ، نویسنده گان ، مورخین ، جامعه شناسان ، دانشمندان و فیلسوفان ؛ بلکه سیاستمداران باشد و سیاستمدارانیکه مستبد ، فاسد ، ضعیف و ناکارا هستند . در این صورت شاید کمتر شانسی برای نقادان جز در پای دار جای دیگری باشد . اینجا است که گاه گاهی کار نقادان آزمون های دشوار تر از عبور دادن شتر ها از سوراخ سوزن را در بر داشته باشد . به مراتب سخت تر از به اسارت در آوردن روح بی قرار و شتابان است که در اوجی از اضطراب موج های توفان را پشت سر میگذارد و گویی دریای خروشان نور را در کوزۀ شکسته یی محصور گردانیدن و آفتاب جهانتاب اندیشه را در عقب دو کلک پنهان کردن . در جالیکه هر دو نشاید وسعی برای آن ها جز تحصیل حاصل معنای دیگری نخواهد داشت . در این شکی نیست که دیگران غیر از سیاستمداران چندان دل خوشی به نقد نداشته و کمتر علاقه به انتقاد پذیری دارند ؛ اما با تفاوت اینکه سیاستمدار مستبد  با نقاد چندان آشتی پذیر نه و دیگران دست کم آشتی پذیر هستند


February 7th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي